قرآن كريم دريايي عميق، موّاج و سرشار از دُرّ و گوهرهاي دست يافتني است، از آن جهت كه هر كسي به فراخور حالش ميتواند، از آن بهره مند شود، «فسنيسره لليسري» ناميده شده است. ولي تا به حال اندكي از اين گوهرهاي ناب به دست انسانها رسيده است، خصيصه ديگر قرآن كريم وزانت و سنگيني استدلالهاي آن مي باشد تا جايي كه به عنوان قول ثقيل «سنلقي عليك قولاً ثقيلاَ» خوانده شده است، اما چرا با وجود آساني فهم و برخورداري از استدلالهاي محكم و غير قابل خدشه آن، تعداد محدودي از اين مائده آسماني بهره مند شده اند؟ زيرا شرط اساسي فهم، درك و دستيابي به قرآن كريم «لايمسه الا المطهـرون» ميباشـد، بنابراين تا مسلمـانان نتوانند چهره دل را، با آب پاكي و صفا بشويند، نمي توانند غبار مهجوريت از چهرة اين گوهر آسماني بزدايند و به معاني بلند و نوراني آن دست يابند و از گوهرهاي نهفته در آن بهره گيرند.
هر زماني كه بحث قرآن كريم به ميان ميآيد اين سؤال در ذهن آدمي نقش ميبندد كه آيا قرآن مجيد كه داراي بطن هاي زيادي است، فقط به توحيد و آخرت توجه داشته و يا اينكه به مسائل حكومتي، اجتماعي، حقوقي و . . . هم پرداخته و اگر به اين مسائل هم توجه نموده تا چه اندازه آن را بسط و گسترش داده است؟! براي پاسخگويي به اين سؤال درصدد برآمديم بخشي از مسائل اجتماعي را با كمك صاحبنظران از قرآن استخراج نموده و مورد استفاده قرار دهيم.
آزادي[1] مقوله اي است بس ارجمند، كه انسان مشتاق در راه كسب آن تلاش، پيكار و مبارزات زيادي نموده است. توده هاي مردم در طول تاريخ طعم تلخ انواع ظلم ها و ستم ها را چشيده اند، و بدين دليل هميشه در آرزوي آزادي و رهايي بوده و همواره ظهور منجي رهايي بخش مسيحايي را انتظار ميكشيده اند. در دنياي امروز، آزادي نه تنها يك آرمان ارزشمنــد به شمار ميرود، بلكه در بسياري از
كشورهاي جهان به يك ارزش بيبديل تبديل گرديده، به گونهاي كه معيار بسياري از قضاوتها و داوريهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي قرار ميگيرد. از اين رو، شايسته است، اين بحث از منظر اسلام و قرآن كريم نيز مطرح و بررسي شود. البته، تبيين ديدگاه اسلام در اين زمينه كار صعب و دشواري است كه نيازمند مباحثات علمي گسترده ميان دانشمندان و اسلام شناسان محترم ميباشد. اين مقاله فقط بحث آزادي اجتماعي از ديدگاه اسلام و قرآن را طرح ميكند تا صاحبنظران ارجمند براي تبيين بيشتر آن وارد بحث و گفتگو شوند.
لازم به يــادآوري است كــه آزادي در رشته هاي مختلف مورد بحث و بررسي قرار ميگيرد. كه در هر كدام از اين رشته ها بعد خاصي از آن مورد توجه قرار گرفته است، البته نبايد وجوه اين مباحث را با هم خلط و اشتباه نمود. به عنوان مثال، در فلسفه راجع به آزادي و اختيار انسان بحث ميشود؛ تعدادي از فلاسفه معتقدند كه انسان در كارهاي خود اراده و اختياري ندارد، در حالي كه عده اي ديگر برآنند كه انسان داراي اختيار و اراده است. اين بحث فلسفي در واقع به اراده و اختيار تكويني مربوط ميشود. به همين ترتيب در فقه، حقوق، جامعهشناسي و علوم سياسي نيز به تناسب، آزادي بحث و گفتگو ميشود.
عليرغم آنكه اين واژه در چند قرن اخير در مجامع روشنفكري به وفور مطرح شده و مورد بحث قرار گرفته، ولي هنوز از ابهام زيادي رنج ميبرد. حتي نزاع بر سر مفهوم و معني اين واژه حل نشده و قلمرو مفهومي آن روشن نگرديده است. هر نحله اي بر اساس باورها و جهان بيني خاص خود آن را تعريف مينمايد و تاكنون تعريفي كه براي همگان قابل قبول باشد، ارائه نشده است. تعاريف آنقدر متعدد و پراكندهاند كه برخي حدود دويست تعريف براي اين مفهوم نوشته اند. از اين رو، لازم است، قبل از هر مطلب ديگري اندكي راجع به معني و مفهوم «آزادي» بحث شود، تا موضوع بحث تا حدي روشن گردد.
«آزادي» در لغت به معني رها بودن از قيد، مانع و فشار است. اما در مباحث اجتماعي وقتي از «آزادي» سخن به ميان ميآيد هرگز مطلق «آزادي» مراد نيست، زيرا لازمة فرهنگ و زندگي اجتماعي، وجود ارزشها، هنجارها، قوانين مدني و اجتماعي است.[2] هنجارها و قوانين اجتماعي هميشه خواستها و رفتارهاي افراد جامعه را قاعده مند و محدود ميكند. بنابراين، تعاريفي كه هنجارها و قواعد اجتماعي را در مفهوم آزادي مورد لحاظ قرار نميدهند، بيشتر به آزادي فلسفي، اختيار و اراده تكويني فرد اشاره دارند. هابز مينويسد: «انسان آزاد، كسي است كه در اموري كه ميتواند با تكيه بر قدرت و دانش خود، عملي انجام دهد بدون آنكه مواجه با مانعي باشد، آنچه را كه ميخواهد انجام دهد.»[3] برخي از نويسندگان مهم ترين تعاريف آزادي را چنين ذكر كرده اند:
1)فقدان فشار خارجي، يعني موانع فيزيكي و قانوني براي انجام كاري وجود نداشته باشد.
2)انجام دادن كار براي آن شخص ممكن باشد، مثلاً در بارة انساني كه توان تهيه مايحتاج زندگي روزمره خود را ندارد، نميتوان ادعا كرد كه در خريد ماشين بنز مدل بالا، آزاد است.
3) آزادي براي انجام كارهاي درست و ارزشي، معنا پيدا ميكند، آزادي آن نيست كه انسان براي انجام هر كاري آزاد باشد. «تي.اچ. گرين» آزادي را چنين تعريف ميكند: «قدرت يا استعداد ايجابي براي انجام دادن يا برخورداري از چيزي كه ارزش انجام دادن يا برخورداري را داشته باشد.»[4]
4)«آزادي» تنها به معناي عدم موانع بيروني نيست، بلكه مسائل رواني را نيز در برميگيرد، به طوري كه فرد علاوه بر مسائل بيروني از لحاظ رواني نيز نبايد تحت فشار باشد. بنابراين آزادي در اجتماع، زماني فراهم ميآيد كه اولاً: انسان، تحت اجبار فيزيكي نباشد؛ ثانياً:فشار رواني اي كه فرد را تحت تأثير قرا دهد، وجود نداشته باشد؛ ثالثاً: قوانين دست و پاگير براي انجام كارهايي كه شايسته انسان است، وجود نداشته باشد؛ رابعاً: امكانات مادي و غير مادي، براي انجام عمل نيز وجود داشته باشد. مثلاً نميتوان گفت كه همه ثروتمندان و فقرا براي خريد ويلاهاي گرانقيمت نواحي شهر آزادند، چون از همان اول براي همگان معلوم است كه فقرا نميتوانند اقدام به خريد املاك گرانقيمت نمايند.[5]
آزادي بر دو گونه است: آزادي مثبت و آزادي منفي. آزادي مثبت به مشاركت در فرآيند تصميم گيري گروهي اشاره دارد، و معمولاً به صورت مضاف يعني «آزاديِ . . . .» به كار برده ميشود. برخي از موارد مهم آن عبارتند از: آزادي جابجايي و سكونت، آزادي انديشه، آزادي مذهب، آزادي اجتماعات و انجمنهاي صلح آميز، آزادي بيان، آزادي مشاركت در حكومت، آزادي مالكيت خصوصي، آزادي كار و آزادي تعليم و تعلم. در حالي كه مقصود از آزادي منفي، رهايي از فشارهاي دولت و جامعه مي باشد. اين آزادي به صورت «آزادي از . . . » به كار ميرود. كه موارد عمده آن عبارتند از: آزادي از انواع تبعيض ها (نژادي، سياسي، مذهبي و . . .)، آزادي از بردگي و كار اجباري، آزادي از شكنجه و ظلم، آزادي از دستگيري، بازداشت و تبعيد دلخواهانه، آزادي از مداخله در امور خصوصي و آزادي از تعقيب دلخواهانه. اينها مواردي هستند كه در ارتباط با دولت ودين مطرح ميشود. البته وقتي سخن از آزادي اجتماعي به ميان ميآيد موارد بسيار زيادي مطرح ميشود كه رنگ و بوي سياسي هم ندارد.
بحث از آزادي، مستلزم بيان موانع آن است. زيرا آزادي به معناي رهايي از موانع عمل و رفتار است. بنابراين تا موانع روشن نگردد، فرايند آزادي نيز مشخص نميگردد و براي شناخت موانع آزادي هم بايد ابتداءً هدف از آزادي مشخص گردد. به طور كلي انسانها، آزادي را براي رسيدن به سعادت و كامروا شدن دنبال ميكنند. اما از آنجا كه خواستگاه آنها در معناي سعادت متفاوت است، معناي آزادي نيز نزد آنها متغاير ميگردد. و از آن جهت كه اختلاف در معناي سعادت، ريشه در مباني انسان شناختي دارد، بنابراين لازم است در رابطه با شناخت اهداف آزادي، مباني انسان شناختي نيز مطرح گردد. البته اين مقدمات تنها در حد اشاره طرح ميگردد تا راه منطقي بحث بازگردد، ولي خوانندگان ارجمند براي تفصيل مباحث به منابع بيشتري بايد رجوع كنند. لذا برخي از مباني انسان شناختي و معرفت شناختي اسلام كه به بحث آزادي مربوط ميشود، به اختصار، مطرح ميگردد كه عبارتند از:
1- انسان موجودي صرفاً مادي نيست، بلكه تركيبي از بدن و روح الهي است.[6]
2- انسان از كرامت و احترام بسيار زياد برخوردار است،[7] كه اين كرامت به بعد انساني او مربوط ميشود.[8]
3- حيات انسان به اين دنيا محدود نميشود، بلكه جهان ديگري وجود دارد كه پس از اين جهان ميآيد و بسي وسيعتر و ماندگارتر از اين جهان است.[9]
4- انسان بخشي از نيازهاي خود را ميتواند تشخيص دهد. ولي قادر به تشخيص بسياري از نيازمنديهاي واقعي خود و راههاي تأمين آنها نميباشد. اين موارد را تنها آفريدگار دانا و توانا مي تواند تشخيص دهد.[10]
5- خداوند راه درست زندگي را توسط پيامبران به مردم نشان داده است.[11]
بنابراين با توجه به مباني انسان شناختي فوق، معلوم ميگردد كه در مكتب اسلام، انسان مركب از جسم و جان بوده كه جسمش خاكـي و روحش الهي است، لذا انسان بايد به پرورش روح و جان خود بپردازد و براي كمال پرورش روح، رضايت و قرب الهي را كسب نمايد. هر چند انسان در مكتب اسلام ميتواند برخي از موارد سعادت و فلاح خود را تشخيص دهد، ولي جهتگيري عمده و موارد اساسي آن را تنها خالق هستي ـ كه بر همه امور آگاه است ـ به انسان نشان ميدهد. اما در تمدن غربي انسان موجودي دنيوي است. لذا بهره مندي از امكانات و به حداكثر رساندن لذات مادي جزء مهمترين برنامه هاي آنها ميباشد. بنابراين، اگر چه موارد زيادي از آزادي، مورد توافق اسلام و دنياي غرب ميباشد، ولي روح و جهت گيري اصلي آن در اين دو مكتب تفاوت اساسي دارد. در اين مكتب آزادي را دين مشخص ميكند كه انسان در كجا و در چه كارهايي آزاد است؛ در حالي كه در غرب، انسان در هر كاري كه منافي آزادي ديگران نباشد آزاد است. به عنوان مثال «رالز» نظريه پرداز مهم عدالت و آزادي در غرب معتقد است كه «آزادي فقط ميتواند به خاطر خود آزادي محدود شود.»[12] و «تي.ام. اسكنلون» اظهار ميدارد: «آزادي هاي اساسي ممكن است فقط موقعي محدود شود، كه روشهاي استدلالي كه قابل قبول براي همگان باشد، روشن سازد كه آزادي هاي نامحدود به نتايجي ميانجامد كه به اجماع عام، براي همه زيانبار است.»[13]اما شهيد مطهري ميفرمايد: «علاوه بر آزادي ها و حقوق ديگران، مصالح عالية خود فرد نيز ميتواند آزادي او را محدود كند.» بنابراين «برخلاف تصور بسياري از فلاسفه غرب، آن چيزي كه مبنا و اساس حق و آزادي و لزوم رعايت و احترام آن ميگردد، ميل هوي و اراده فرد نيست ، بلكه استعدادي است كه آفرينش براي سير مدارج ترقي و تكامل به وي داده است. اراده بشر تا آنجا محترم است كه با استعدادهاي عالي و مقدسي كه در نهاد بشر است هماهنگ باشد، اما آنجا كه بشر را به سوي فنا و نيستي سوق ميدهد و استعدادهاي نهاني را به هدر ميدهد، احترامي نميتواند داشته باشد.»[14] از آن جا كه تلقي اسلام و تمدن غرب از انسان كاملاً متفاوت است، لذا اهداف و حدود آزادي انسان، نيز در اين دو متغاير مي گردد.
به طور كلي «آزادي از دو محور قابل بررسي است: الف) آزادي معنوي؛ ب) آزادي اجتماعي. آنجا كه انسان مكلف است كه خود را برده و بندة خرافات فكري يا هواهاي نفساني قرار ندهد، آزادي جنبة دروني و باطني دارد و آنجا كه ديگران مكلفند كه نسبت به انسان، راه و مسير او قيد و بندي ايجاد نكنند، آزادي جنبه خارجي و بيروني دارد».[15]كه در اين نوشتار سعي ميشود به طور اختصار، آزادي هاي اجتماعي در قرآن بيان گردد.
آزادي هاي اجتماعي در قرآن كريم را ميتوان به دو محور آزادي مثبت و آزادي منفي تقسيم كرد، كه به صورت گزينشي به چند مورد از آن اشاره ميشود:
متأسفانه انسانهاي متفكر در طول تاريخ تحت فشار و ستم قدرتمندان، ثروتمندان و كاهنان قرار داشته اند و توده مردم نيز به انحاي مختلف از آزادي انديشه منع و مجبور شده اند، طبق افكار قدرتمندان نظر بدهند تا مبادا مصالح و منافعشان به خطر بيفتد. قرآن كريم، تحميل عقيده بر مردم را منع نموده و ميفرمايد: «لااكراه في الدين، قد تبين الرشد من الغي»[16]در پذيرش دين هيچ اكراهي نيست، ]زيرا[ راه درست از راه انحرافي روشن است. در شأن نزول اين آيه چند روايت وجود دارد كه همه آنها در اصل مطلب با هم مشترك ميباشند:در صدر اسلام عده اي ميخواستند به دين يهود بگروند، مردم مانع آنها ميشدند و آنها را از اين عمل باز ميداشتند. در اين هنگام اين آيه شريفه نازل شد و مردم را از تحميل دين، بازداشت.[17]البته استدلالي كه در آيه كريمه براي نفي اكراه بيان شده بسيار مهم است، زيرا خداوند متعال ميفرمايد: بدين دليل نبايد مردم را در پذيرش دين مجبور كرد كه با آمدن اسلام راه درست از راه غلط و انحرافي باز شناخته شده و اكنون مردم بايد بر اساس عقل سليم و فطرت الهي، دين خويش را انتخاب نمايند. بنابراين منطق اسلام، منطق استدلال است، نه منطق زور و فشار. زيرا قرآن كريم ميفرمايد: «ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن» [18]مردم را به سوي راه پروردگارت با حكمت، منطق، برهان و موعظه نيك دعوت كن و اگر آنها با تو مجادله كردند، تو هم به نحو نيكي با آنها مجادله كن. در اين آيه راه اسلام آوردن را دعوت به حكمت و موعظه معرفي ميكند. لذا مهمترين رسالت پيامبران كه تبليغ دين است تنها نشان دادن راه است، نه طي طريق كردن. به همين دليل خداوند متعال در قرآن كريم، پيامبر را «مذَّكِّر» خطاب ميكند «فذكر انما انت مذكر لست عليهم بمصيطر»[19]پس تذكر ده كه تو فقط تذكر دهنده اي، تو سلطه گر بر ايشان نيستي كه (بر ايمان) مجبورشان كني.
در آيه ديگر، نيز آمده است: «اگر خداوند بخواهد همه مردم ايمان خواهند آورد» سپس در رد ايمان تحميلي ميفرمايند:«أفأنت تكره الناس حتي تكونوا مؤمنين»[20]آيا تو ميخواهي مردم را مجبور سازي كه ايمان بياورند؟
البته بنابر نظر برخي، بين اين آيات تعارض ظاهري وجود دارد، زيرا از يك سو بر طبق آيه «لا اكراه في دين» آزادي فكر و عقيده قابل احترام ميباشد و آزادي انديشه ترويج ميشود و از سوي ديگر به آياتي بر ميخوريم كه نه تنها بعضي تفكرات و عقايد مردود شناخته ميشوند، بلكه مبارزه با آنها نيز لازم و ضروري شمرده شده است. اين امر موجب گرديد كه با نگرش يكسويه عده اي به آزادي انديشه در اسلام و عدهاي ديگر به نفي آزادي انديشه رأي دهند.
در مقام جواب به اين طرز تفكرهاي افراطي و تفريطي، بعضي از علماء به مقام پاسخگويي برآمدند. استاد شهيد مطهري ميان آزادي انديشه (تفكر) و آزادي عقيده تفكيك قائل شده و ميفرمايد: عدم اتحاد اين دو گونه رأي را در تمايز تفكر و عقيده بايد جستجو كرد. از نظر ايشان نه تنها آزادي تفكر، در امور مربوط به اصول دين جايز و آزاد است، بلكه اينگونه تفكر ضروري و واجب مي باشد. زيرا اسلام، اين حق را براي هر مسلماني گذاشته است تا در اصول دين به تفكر منطقي بپــردازد و بدون هيچ واهمه اي، اشكالات وارده را مطرح نمايد.[21] اينگونه آزادي، از مواردي نيست كه بر آن توصيه و تأكيد شود، زيرا اصولاً در باب آزادي تفكر هيچ نوع اجباري راه ندارد و به عبارت ديگر در اينگونه مسائل طبعاً مردم آزاد هستند و امكاني غير از آزادي وجود ندارد.[22]اما آزادي عقيده بر خلاف آزادي انديشه، در اسلام صريحاً مردود شناخته شده است. زيرا اشاره به عقايدي دارد كه صرفاً بواسطه تابعيت از عرف و تقليد و بدون بهره گيري از تفكر منطقي شكل گرفته باشند.
رواج اين آزادي تحميلي، براي تفكر آزاد بشر، بالاترين خطر به حساب ميآيد. زيرا اصرار نمودن بر اينگونه عقايد خشك، باعث جمود ذهن بشريت ميگردد و همچون زنجيري، عقل و فكر انسان را به سخره ميكشد.[23]به همين خاطر در اسلام شديداً آزادي عقيده نهي شده و پيامبران الهي مأمور به مبارزه با آن شده اند.
آيت الله جوادي آملي با تمايز ميان آزادي انديشه در مسائل درون ديني با مسائل برون ديني به حل اين شبهه پرداختهاند. از نظر ايشان آية «لا اكراه في دين» ناظر به كساني است كه در بيرون دين قرار دارند و به كسانيكه در بيرون دروازة دين ايستاده اند، راه و چاه را نشان ميدهد و ميگويند تو مختاري؛ در قبول و نكول اجبار نيست. پس اولاً آيه ياد شده، ناظر به كساني است كه هنوز وارد قلمرو دين نشدهاند؛ ثانياً نفي اكراه دراين مقام، بيان يك حكم تكويني است، نه يك حكم تشريعي. نميگويد «اكراه نكنيد، چون بد است»، بلكه ميگويد: «اجبار نكنيد، چون نميشود». زيرا اين مقام، اكراه پذير نيست و اجبار در آن راه ندارد. به عبارت ديگر در مقام انديشه يكي از اين سه حالت رخ ميدهد: تصديق، تكذيب و شك؛ رهبري اين امور سه گانه به عهدة دليل است. اگر دليل بر چيزي اقامه شد، خود به خود تصديق ميشود؛ به طوري كه خود انسان، ديگر نميتواند خلاف آن عمل كند و شخص ديگري هم قادر نيست، انسان را بر خلاف آن وادار كند. بنابراين در بخش علم، اجبار و اكراه امكان ندارد و انسان در آن بخش آزاد است.
اما كساني كه ديني را پذيرفته اند و وارد آن قلمرو شده اند، به طور طبيعي محدودة آن را نيز بايد بپذيرند. وارد محدوده اي شدن به معناي پذيرش مرزها و محدوديتهاي خاص آن است. بنابراين نميتوان ادعا كرد، شخصي كه ديني را پذيرفته، در عمل آزاد ميباشد كه هيچ محدوديتي را به رسميت نشناسد. اين يك قاعده و اصل عام بوده و اختصاصي به دين اسلام و يا اديان آسماني ديگر ندارد. بنابراين آية «لا اكراه في الدين» نميتواند مستمسكي براي شكستن مرزهاي دين باشد. لذا كسي كه ديني را پذيرفت، در عمل آزادي تشريعي ندارد. [24]
البته تنها دين اسلام نيست كه براي حفظ و تداوم اصول و قواعد ديني، مكانيزم هايي را مطرح كرده و از سرپيچي مردم در احكام ديني جلوگيري به عمل ميآورد، بلكه تمامي اديان، مكاتب و جوامع نيز مكانيزم هايي براي حفظ اصول خويش دارند، هرچند از لحاظ وسعت، شدت و مواردي كه مردم نبايد از آنها تخطي كنند، ممكن است با هم تفاوت داشته باشند.
تعصب و تبعيض نژادي و قومي پديدة شومي است كه در طول تاريخ، عدة زيادي از انسانها در آتش آن سوخته اند. سياهان شايد بيشتر از هر قوم ديگر آماج تعصبات نژادي قرار گرفته اند، هر چند شايد هيچ قومي نباشد كه در طول تاريـخ دوره هائي از تعصبات و تبعيضهاي قومي و نژادي را تجربه نكرده باشد. يهوديان كه روزگاري نه چندان دور به خاطر تعلق به قوم و مذهب يهود در سراسر اروپا مورد تحقير و تبعيض قومي و نژادي قرار ميگرفتند، امروزه خود بدترين شكل تعصب و تبعيض را در حق مردم مظلوم فلسطين رواميدارند. حتي در پيشرفته ترين كشورهاي جهان، برخي از اقوام و نژادها به بدترين وجه مورد تبعيض قومي و نژادي قرار ميگيرند. سياه پوستـــــان آمريـكا، مثـال خــوبــي است: «يان رابرتسون» جامعه شناس آمريكائي در ضمن توصيفي كه از وضعيت اسفبار سياهپوستان آمريكائي ارائه ميدهد، مينويسد: «تبعيض نهادينه شده، هنوز در سرتاسر ايالات متحده وجود دارد … بسياري از سياهان در محله هائي سكونت دارند كه به طور غالب سياهپوستنشين ميباشند … حضور سياهان در سطوح بالاي نظام سياسي در حد پايين باقي مانده است، چنانكه در سال 1998 فقط سه درصد اعضاي كنگره سياه پوست بودند و هيچ يك از سناتورها يا فرمانداران سياهپوست نبودند. از همه مهمتر، وضعيت اقتصادي سياهان نسبت به سفيدپوستان بدتر ميباشد. در سال 1970 درآمد خانوادة سياهپوستان به طور متوسط، 61 درصد درآمد خانوادة سفيدپوستان بود.»[25]
خداوند متعال با بيان اين واقعيت كه تفاوتهاي جسمي كه در ميان اقوام ديده ميشود، به معناي برتري يكي بر ديگري نيست، بلكه همه از اصل واحدي ميباشند و تنها معيار برتري در داشتن خصلت ها، صفات الهي و انساني ] مانند تقوي[ است، كه اين امر ريشة برتري نژادي را ميسوزاند: « يا ايها النّاس انّا خلقناكم من ذكر و أنثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ أكرمكم عندالله اتقاكم».[26] اي مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را از تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛] اينها ملاك امتياز نيست [ اماگراميترين شما نزد خدا باتقواترين شماست.
رسول اكرم روزي به مردم فرمود: «ايها الناس! إن ربكم واحد و ان اباكم واحد، لا فضل لعربي علي عجمي و لالعجمي علي عربي، و لا لاحمر علي اسود و لا لاسود علي احمر، الا بالتقوي».[27] اي مردم پروردگار شما واحد و پدر شما يكي است، هيچ عربي بر عجم و هيچ عجمي بر عرب و هيچ سرخي بر سياه و هيچ سياهي بر سرخ، جز با تقوا برتري ندارد.
اسلام منشأ و سرچشمه همه اسارت ها را در شرك و بندگي غير خدا ميداند. خداوند متعال در اين رابطه ميفرمايد: «قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لانشرك به شيئاً و لا يتخذ بعضنا بعضا ارباباً من دون الله»[28]بگو: اي اهل كتاب! بياييد به سوي سخني كه ميان ما و شما يكسان است؛ كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزي را همتاي او قرار ندهيم؛ و بعضي از ما، بعضي ديگر را ـ غير از خداي يگانه ـ به خدايي نپذيرد.[29]بنابراين قرآن كريم، از طرفي بين پرستش خدا و عدم شرك و از طرف ديگر بين پرستش خدا و عدم بردگـي براي سـاير انسانها نوعي تلازم برقرار مي كند.
مرحوم «علامه طباطبايي» در تفسير اين آيه ميفرمايد: «هر گاه فردي يا افرادي در برابر انساني ديگر چنان خاضع گردند كه او را از سطح تساوي بالاتر برده و بر ديگران مسلط سازد و او بر سايرين تحكم نموده و خواست خود را بر ديگران تحميل نمايد، در حقيقت آنها او را رب قرار داده اند و خواست خود را تابع خواست و اراده او قرار ميدهند. يك انسان فطري به خودش اجازه چنين خضوعي را در برابر غير نميدهد، همچنانكه يك انسان مسلمان نيز چنين اجازه اي به خود نميدهد. زيرا كسي كه خود را تسليم امر خدا ميداند، ربوبيت را خاص خدا ميداند و ربي ديگر سراغ ندارد. اما تمكين در برابر انساني مثل خود و اينكه اجازه بدهد كسي در او تصرف كند، بدون آنكه وي در او نظير آن تصرف را كرده باشد، در واقع پرستيدن معبودي غير خدا و اتخاذ ربي غير خداست».[30]در آيه ديگر خداوند متعال با بيان عتاب آميز ميفرمايد: «قل أتعبدون من دون الله ما لا يملك ضرّاً و لا نفعاً» بگو آيا جز خدا چيزي را ميپرستيد، كه مالك سود و زيان شما نيستند؟!
بنابر اين، شرك، مايه همه گرفتاريها و اسارت هاي انساني است، چون در اين صورت انسان نه تنها بنده و عبد موجوداتي ميشود كه ارزش پرستيدن ندارد، بلكه به تبع آن، در دام يك شريعت و سنت باطل گرفتار ميشود كه در اين حال نه تنها ارزشهاي انساني خويش را از دست ميدهد، بلكه هيچ چيز با ارزشي را هم به دست نميآورد.
سنت كه مجموعه اي از آداب، رسوم، باورها، هنجارها و ارزش هاي ديرپاي ميباشد، سبك زندگي و نوع رفتار افراد يك جامعه را مشخص ميكند. به خصوص در فرهنگ هاي سنتي تر، سنت به مثابه قالب هاي رفتاري بوده كه افراد عموماً به صورت كليشه اي بر طبق اين سنتها رفتار ميكنند. در هر جامعه اي تنها افراد معدودي ميتوانند فراتر از چارچوبي كه توسط فرهنگ و سنت جامعه تعيين شده، بيانديشند. البته منظور از سنن غلط، سنت هايي هستند كه بر مبناي تقليد و جهالتند، سنتهايي كه ريشه در فكر و انديشه انساني دارتد، مورد نظر نيست.
بنابراين، اگر فرهنگ و سنت يك جامعه خرافي و دور از فطرت انساني باشد، خطر بسيار جدي براي تضييع حقوق و آزادي هاي واقعي انسان شمرده مي شود.
خداوند بارها كفار را به جهت تبعيت كوركورانه از سنت اجداديشان مورد مذمت و سرزنش قرار داده و ميفرمايند: «و اذا قيل لهم اتبعوا ما أنزل الله قالوا بل نتبع ما وجدنا عليه ابائنا»[31] هنگامي كه به آنان گفته ميشود از آنچه خدا نازل كرده پيروي كنيد، ميگويند نه، بلكه ما از چيزي پيروي ميكنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم. در مورد ديگر خداوند متعال سودجويي بعضي ها را دليل بر پافشاري آنها برسنت غلط معرفي ميكند. «و كذلك ما أرسلنا من قبلك في قرية من نذير الا قال مترفوها انّا وجدنا ابائنا علي امة و انّا علي اثارهم مقتدون»[32]و اينگونه در هيچ شهر و دياري پيش از تو، پيامبر انذار كننده اي نفرستاديم، مگر اينكه ثروتمندان مست و مغرور گفتند: ما پدران خود را بر آييني يافتيم و به آثار آنان اقتدا ميكنيم. بنابر اين طبق آيات قرآن كريم، سنتي كه فقط به جهت تبعيت از گذشتگان انجام شود، به عنوان سنتي مذموم معرفي ميگردد.
برخي از اوقات قدرت، ثروت و منزلت، روابط انسانها را از حالت توازن خارج ميكند، به گونه اي كه افراد و گروههايي كه از منابع ياد شده، بهره بيشتري دارند، بر اراده و تصميم كساني كه از قدرت، ثروت و منزلت كمتري برخوردار هستند تأثير گذاشته و آنها را وادار ميكنند كه بر طبق خواسته آنها عمل نمايند. خداوند اين حقيقت را در قرآن كريم از زبان حضرت موسي در مورد فرعون چنين نقل ميكند: «و قال موسي ربنا انك اتيت فرعون و ملأه زينة و أموالاً في الحياة الدنيا ليضلوا عن سبيلك…»[33] موسي گفت: پروردگارا، تو فرعون و اطرافيانش را زينت و اموالي (سرشار) در زندگي دنيا داده اي، تا (بندگانت را ) از راه تو گمراه سازند.
اين مطلب در گفتگويي كه بين مستضعفين و مستكبرين در روز قيامت اتفاق ميافتد، نيز بازگو ميگردد:«يقول الّذين استضعفوا للّذين استكبروا لولا انتم لكنّا مؤمنين.»[34] مستضعفان به مستكبران ميگويند: اگر شما نبوديد ما مؤمن بوديم. بدين ترتيب، بخش قابل توجهي از آزاديهاي افراد توسط اقشار و گروه هاي قدرتمند محدود ميشود.
البته در جوامع گذشته ناعادلانه بودن اينگونه روابط آشكارتر بود، هر چند امروزه از جهاتي اين روابط بهبود يافته، ولي به هيچ وجه از بين نرفته، و فقط پنهان و غير ملموس شده است. اين رابطه نابرابر در جوامع امروزي – به ويژه جوامع سرمايه داري ـ از ظرافت افزونتري برخوردار گرديده است. سرمايه داران و صاحبان قدرت علاوه بر آنكه منابع و امكانات اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي را در اختيار دارند، فكر، سليقه و به طور كلي سبك زندگي ديگران را نيز، به طور غير محسوسي تحت كنترل خويش دارند. آنها به راحتي ميتوانند با استفاده از رسانه هاي مدرن و ابزارهاي اطلاع رساني پيشرفته اي كه در اختيار دارند، افكار و علايق مردم را طبق ميل خويش تغيير دهند. اين نوع سلب آزادي، بسيار خطرناك است؛ زيرا در عين آنكه گستره و عمق بسيار زيادي دارد، اغلب مردم از احساس آن عاجز بوده و به نظر ميرسد كه كاملا آزادانه عمل ميكنند.
خداوند رابطه ظالمانه را به شدت مورد نكوهش قرار ميدهد و همواره انسانها را به عدل، داد و قسط توصيه مينمايد. قرآن كريم در آيات متعددي بر قسط و عدل تأكيد فراوان داشته و ميفرمايد:يكي از وظايف انبياء الهي اين است كه قسط و عدل را بر پا دارند: «و لكلّ أمّة رسول فاذا جاء رسولهم قضي بينهم بالقسط و هم لايظلمون» براي هر امتي رسولي است، هنگامي كه رسولشان به سوي آنها بيايد، به عدالت در ميان آنها داوري ميشود و ستمي به آنها نخواهد رسيد. در آيه ديگر بر نقش مردم در اقامه قسط تأكيد ورزيده و ميفرمايند: «لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنت و أنزلنا معهم الكتب و الميزان ليقوم الناس بالقسط»[35] ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتـــاب آسمــاني و مــيزان] شناسايي حق از باطل و قوانين عادلانه[ نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند. خداوند فرعون را به عنوان نماد و سمبل بي عدالتي و زورگوئي، بارها مورد سرزنش، نكوهش و لعن قرارداده و ميفرمايد:« انّ فرعون علا في الارض و جعل اهلها شيعاً يستضعف طائفة منهم يذبح ابناءهم و يستحي نساءهم انّه كان من المفسدين»[36] فرعون در زمين برتري جويي مي كرد، اهل آن را به گروههاي مختلفي تقسيم مينمود؛ گروهي را به ضعف و ناتواني ميكشاند، سر پسرانشان را ميبريد و زنانشان را ] براي كنيزي و خدمت[ زنده نگه ميداشت؛ او به يقين از مفسدان بود! همچنين، اهل كتاب را از تبعيت كساني كه هم خود گمراه هستند و هم ديگران را گمراه ميكنند، منع ميكند: «لا تتّبعوا أهواء قوم قد ضلّوا من قبل و أضلّوا كثيراً و ضلواعن سواء السّبيل».[37] از هوس هاي جمعيتي كه پيشتر گمراه شدند و ديگران را گمراه كردند و از راه راست منحرف گشتند، پيروي نكنيد. اين آيه ما را از رابطه استثماري با يكديگر و تبعيت استعبادي از ديگران برحذر ميدارد: «و لا يتّخذ بعضنا بعضاً اربابا من دون الله» برخي از ما برخي ديگر را ارباب نگيريم.
آزادي اجتماعي با يكسري قواعد و اصول اخلاقي امكانپذير است. زيرا آزادي فردي به صورت لجام گسيخته و بدون رعايت حد و مرز، موجب سلب آزادي اجتماعي ميگردد. به همين جهت دين اسلام، افراد جامعه را ملزم به يكسري قواعد و اصول اخلاقي اجتماعي مينمايد تا با رعايت اين اصول، هم حقوق ديگران حفظ شود و هم فعاليتهاي اجتماعي سالم گردد.
انسانها براي روابط خويش شديدا نيازمند به امنيت و آرامش هستند. زيرا به جهت حسادت، رقابت، كينه، عداوت و مسايل ديگر ممكن است درصدد برآيند تا ديگران را بيازارند و با رفتارهاي خاصي، امنيت و آرامش را از آنها سلب نمايند. ميان افرادي كه با هم روابط چهره به چهره دارند، زمينه اينگونه رفتارهاي ايذائي بيشتر است. برخي از اين اصول در قرآن كريم با صراحت مورد نهي قرار گرفته، كه مهمترين آنها را در اينجا به اختصار طرح مينمائيم:
برخي از انسانها از صفات و خصوصيات بد يكديگر صحبت نموده و عيب جويي ميكنند كه اين امر از طرفي موجب ضايع شدن حقوق، مداخله و تعرض در امور شخصي افراد و از طرف ديگر سبب بدنامي، آبروبري و بي اعتباري آنها ميگردد. خداوند متعال ميفرمايد:«و لا يغتب بعضكم بعضاً أيحب احدكم أن ياكل لحم اخيه ميتاً فكرهتموه»[38] هيچ يك از شما ديگري را غيبت نكند، آيا كسي از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ ] به يقين [ همه شما از اين امر كراهت داريد. قرآن كريم ضمن آنكه از اين عمل زشت نهي ميكند، فلسفه ممنوع بودن آنرا كه حقيقت كريه آن عمل است را نشان ميدهد.
يكي از مقاصد بزرگ شرايع و انبياء عظام، (سلام الله عليهم) توحيد كلمه و توحيد عقيده است. اين مقصد بزرگ، كه مصلح اجتماعي و فردي است، جز در سايه وحدت نفوس و زياد شدن همم، الفت، اخوت، صداقت قلبي، صفاي باطني و ظاهري بين مردم در اجتماع انجام نگيرد. به نحوي كه جامعه به منزله يك شخص باشد و افراد جامعه به منزله اعضا و اجزا آن باشند و تمام كوششها حول يك مقصد بزرگ الهي و يك مهم عظيم عقلي، كه صلاح جمعيت و فرد است، حركت كنند و اگر چنين مودت و اخوتي در بين يك طايفه پيدا شود سبب غلبه بر تمام طوايف و مللي ميشود كه بر اين طريق حركت نميكنند، نمونه بارز اين موضوع در اوايل طلوع قانون الهي بين مسلمين بود كه به جهت اتحاد، وحدت و خلوص نيات آنها منجر به فتوحات بزرگي شد و به همين دليل پيامبر اسلام عقد اخوت را بين مسلمين صدر اسلام به نصّ «انما المؤمنون اخوة»[39] اجرا نمود. در همين مورد امام صادق(ع) ميفرمايند: «تواصلوا و تباروا و تراحموا، و كونوا اخوة ابراراً كما أمركم الله عزوجل: «رحماء بينهم...»[40]با يكديگر پيوند داشته باشيد، خوشرفتاري و مهرباني نماييد و برادراني نيكوكار باشيد همانگونه كه خداي عزوجل فرمان به مهرباني بين خودتان را داده اند.[41]
هيچ چشم نامحرمي نبايد محيطي را كه انسان در آن زندگي ميكند، كنكاش كند و هيچ پليس مخفي نبايد حريم شخصي افراد را مورد تعرض قرار دهد. اين امر متأسفانه گاهي در روابط بين دوستان، خويشاوندان و همسايگان نيز رعايت نميشود و برخي سعي ميكنند، از زندگي ديگران سر درآورده و از اسرار آنها آگاهي يابند. خداوند ميفرمايد: «و لا تجسسوا».[42]
همه انسانهاي عادي و غيرمعصوم در عين برخورداري از استعدادها و توانائي هاي بسيار، تفاوت و حتي نقاط ضعفي دارند كه در صورت تأييد بر آنها به عنوان معرف شخصيتي افراد به حساب مي آيد، در اين صورت نه تنها حيثيت و اعتبار اشخاص در نزد مردم تضعيف ميشود، بلكه موجب اختلال در آرامش عمومي مي گردد. از اينرو، قرآن كريم با منع از اين عمل نابهنجار، در صدد آن است كه به امنيت زندگي انسانها كمك نمايد: «يا ايها الذين امنوا لا يسخر قوم عسي ان يكونوا خيراً منهم و لا نساء من نساء عسي ان يكنّ خيراًمنهن و لا تلمزوا أنفسكم و لاتنابزوا بالالقاب».[43] اي كساني كه ايمان آورده ايد! نبايد گروهي از مردان شما گروه ديگر را مسخره كنند، شايد آنها از اينها بهتر باشند، و نه زناني زنان ديگر را، شايد آنان بهتر از اينان باشند؛ و يكديگر را مورد طعن و عيب جوئي قرار ندهيد و با القاب زشت و ناپسند يكديگر را ياد نكنيد.
انسان دوست دارد محيطي سرشار از صميميت و همدلي داشته باشند. از اينرو، اگر افرادي در كنار آنها درگوشي صحبت كنند، اين فرد بنا بر شرايط موجود، احتمالات زيادي را در ذهن خود طرح مينمايد، از احتمال عيب جوئي گرفته تا احتمال توطئه عليه او را شامل ميشود. بدين جهت، خداوند از اين عمل نهي فرموده است: «انّما النّجوي من الشيطان ليحزن الّذين امنوا»[44] نجوا تنها از سوي شيطان است؛ تا اينكه مؤمنان غمگين شوند؛ مگر اينكه نجوا براي كار خيري باشد كه در آن صورت اشكالي ندارد: «يا ايّها الّذين امنوا اذا تناجيتم فلا تتناجوا بالاثم و العدوان و معصيت الرّسول و تناجوا بالبرّ والتّقوي»[45] اي كساني كه ايمان آورده ايد! هنگامي كه نجوا ميكنيد به گناه تعدي ونافرماني رسول] خدا [ نجوا نكنيد، بلكه به كار نيك و تقوا نجوا داشته باشيد.
خداوند خانه را محيط شخصي افراد دانسته و ديگران را از تعرض به آن بازداشته است. برخي از خويشاوندان و همسايه ها كه با يكديگر انس بيشتري پيدا ميكنند، معمولاً سرزده و بدون اطلاع وارد خانه هاي يكديگر ميشوند. اين عمل محيط امن خانه را به خطر مياندازد. خداوند ميفرمايد : «يا ايّها الّذين امنوا لا تدخلوا بيوتاً غير بيوتكم حتي تستأنسوا و تسلّموا علي اهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكّرون».[46] اي كساني كه ايمان آورده ايد! به خانه هائي غير از خانة خود وارد نشويد، مگر اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد؛ اين براي شما بهتر است، شايد متذكر شويد. برخي وقتي اجازه ورود به خانه اي را ميگيرند، اصلاً منتظر نميمانند كه به آنها اجازه بدهند؛ بلكه بلافاصله وارد ميشوند، و يا اگر به آنها اجازه ورود داده نشود، به شدت ناراحت ميشوند، در حالي كه قرآن كريم ميفرمايد:« فان لم تجدوا فيها أحداً فلا تدخلوها حتي يؤذن لكم و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو أزكي لكم»[47] و اگر كسي را نيافتيد، وارد نشويد تا به شما اجازه داده شود؛ و اگر گفته شد: «بازگرديد»، بازگرديد؛ اين براي شما پاكيزه تر است. اعضاي خانواده بايد در خانه محيطهاي شخصي مخصوص به خود باشند و حتي ساعاتي از شبانه روز كه زن و شوهر ميخواهند استراحت نمايند و نياز به خلوت دارند، اگر فرزندان بخواهند وارد آنجا شوند بايد اذن دخول بگيرند.[48]
رعايت اين اصول و موارد مشابه آن، علاوه بر اينكه موجب آزادي اجتماعي ميشود، در آزادي فرد، از رذائل اخلاقي و رشد و كمال وي نيز نقش مؤثري دارد. بنابراين مراعات اين حدود نه تنها مانع آزادي نيست، بلكه عين آزادي است.
به همين جهت اميرالمؤمنين (ع) در تعبيري زيبا ميفرمايند: «فان تقوي الله مفتاح سدادٍ و ذخيره معادٍ و عتق من كل ملكه و نجاة من كل هلكة، بها ينجح الطالب و ينجو الهارب و تنال الرغائب»[49]تقوا كليد درستي و اندوخته روز قيامت؛ آزادي از قيد رقيّت و نجات از هر بدبختي ميباشد. تقوا در درجه اول و به طور مستقيم به انسان آزادي اخلاقي و معنوي ميدهد و به طور غير مستقيم در زندگي اجتماعي هم، آزاديبخش انسان است. زيرا رقيتها و بندگيهاي اجتماعي نتيجه رقيّت معنوي است. بنابراين تقوا نه تنها قيد و محدوديت نيست، بلكه عين حريت و آزادي است.[50]
بنابراين با توجه به مطالبي كه در اين نوشتار مطرح شد، مشخص گرديد كه، مفهوم آزادي از ديدگاه قرآن و اسلام را بدون تعيين موضع هستــي شناختـــي، معرفت شناختـــي و ارزش شناختي اسلام در بارة انسان، جامعه و خدا، نميتوان طرح و مورد بررسي قرار داد، زيرا جايگاه و گسترة هدف آزادي با توجه به مباني مزبور، معين و تعريف ميشود. از اين رو اختلافات جدي بين اسلام و تمدن غرب نسبت به آزادي آشكار ميگردد. به طور كلي اسلام براي آزادي انسان، ارج وافري قائل است، زيرا فقط انسان آزاد ميتواند، مدارج تكامل را طي نمايد. از اينرو اولاً آزادي از نظر اسلام يك وسيله است، هر چند وسيله اي مهم و با ارزش؛ ثانياً، اين آزادي هدفمند و قانونمند ميباشد. به همين دليل اسلام، آزادي را به معناي رهايي از ارزشها، هنجارها و قانون نميپذيرد، بلكه از زنجيرها و اسارت هاي دنيوي ميداند كه انسانها در آن از هرگونه قيد و بندي كه انسانيت آنها را اسارت گيرد، آزاد باشند. به قول خواجة شيراز:
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
ز هرچه رنگ تعلق پذيرد، آزاد است
[1] - Freedom or liberty.
[2] - يك عبارت معروف روميميگويد:
Ubi societas, ibi ius، يعني هر جا جامعه باشد، قانون نيز خواهد بود.
[3] - هابز، توماس، لوياتان، ترجمه حسين بشيريه، نشر ني، تهران، 1380، ص218.
[4] - رجوع شود به: Routledge Encyclopedia of Philosophy تحت واژة Freedom and Liberty .
[5] - رجوع شود به: Encyclopedia Americana ، تحت واژة Civil Rights and Liberties .
[6] - فاذا سويته و نفخت فيه من روحي. . . ص،72.
[7] - و لقد كرمنا بني آدم . .. ، اسراء، 7.
[8] - ان اكرمكم عندالله اتقاكم، حجرات، 13.
[9] - و ما هذه الحياة الدنيا الالهو و لعب، و ان الدار الآخرة لهي الحيوان، لو كانوا يعلمون، عنكبوت، 64.
[10] - . . . عسي ان تكرهوا شيئاً و هو خير لكم و عسي ان تحبوا شيئاً و هو شر لكم، و الله يعلم و انتم لاتعلمون، بقره،216.
[11] - هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله و لو كره المشركون، صف،9.
[12] - محمودي، سيد علي، عدالت و آزادي، موسسه فرهنگي انديشه معاصر، تهران، 1376، ص 122.
[13] - همان،ص124.
[14] - مطهري، مرتضي، اخلاق جنسي در اسلام و جهان غرب، انتشارات صدرا، تهران 1373، چاپ هفتم، صص41-40.
[15] - يزدي، حسين، آزادي از نگاه استاد مطهري، انتشار صدرا، چاپ دوم، 1379، صص22-21.
[16] - بقره، 256.
[17] - ر.ك. تفاسير قرآن كريم ، از جمله: طبرسي، مجمع البيان، ج 2، صص 631-630؛ علامه طباطبايي، الميزان في التفسير القرآن، ج 2،صص347-346.
[18] - نحل، 125.
[19] - غاشيه، 21و 22.
[20] - يونس، 99.
[21] - ر.ك: آزادي از نگاه استاد مطهري، ص152.
[22] - ر.ك.همان، ص160.
[23] - ر.ك.همان، ص173.
[24] - ر.ك. آيت الله جوادي آملي، شبهه دين و آزادي، صحيفة حوزه، شماره 46 و 47.
[25] - رابرتسون، درآمدي بر جامعه، ترجمه حسين بهروان،آستان قدس رضوي، چاپ دوم،مشهد، 1374، ص 261.
[26] - حجرات، 13.
[27] - كراجكي، ابوالفتح، معدن الجواهر، تهران، 1394 ق، ص 21.
[28] - عمران، 64.
[29] - ترجمه هاي آيات از حضرت آيت الله مكارم شيرازي است.
[30] - علامه طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني، دفتر انتشارات اسلامي، ج3، صص394-393.
[31] - لقمان، 21.
[32] - زخرف، 23.
[33] - يونس، 88.
[34] - سبا، 31.
[35] - حديد، 25.
[36] - قصص، 4.
[37] - مائده، 77.
[38] - حجرات، 12.
[39] - حجر،10
[40] - اصول كافي، ج2،باب تراحم و التعاطف، ح2.
[41] - ر.ك. اربعين حديث امام خميني(ره)، چاپ بيست و چهارم، پاييز1380،ص309،
[42] - حجر،10.
[43] - حجرات، 11.
[44] - مجادله، 10.
[45] - همان ، 9.
[46] - نور، 27.
[47] - همان،28.
[48] - همان، 59 ـ 58.
[49] - نهج البلاغه،خ228.
[50] -ر.ك. مرتضي مطهري، ده گفتار، انتشارات صدرا، چاپ چهاردهم، صص27- 30.